کاروان در راه خویش به سوی أم القری صحرا را در می نوردد.. کاروانی شگفت. کاروانی تجاری نبود و .. همچنین ..به نظر نمی رسید که کاروان زائران خدایخانه باشد.. با کودکانی بسیار .. کودکانی که گل های بهاری را می مانند . در پیشاپیش کاروان مردی است که در چشمانش برق خورشید می درخشد. و در پیشانیش ماه ، و صحراها در گرمای آغوش سینه اش به هم می پیچد. در کنارش چهره ای است به زیبایی بدر.. جوانی در سی سالگی یا بیشتر .. او را <ابوالفضل> می خوانند شاه شمشاد قدان یا ماه بنی هاشم.. پیوسته به برادرش می نگرد و سیمرغِ نگاهش را در برابرش به خاکِ قربانی می نشاند. ..او را سید و سرور خود می خواند.
ورای او جوانی شگفت پدیدار می شود که در صورت و سیرت و کردار و گفتار شبیه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است.. به راستی او علی است .. علی اکبر ..و در کاروان کجاوه بسیار است ..بسی بیشتر از خیلی.. و نیز کودکان.. .
کاروان ره می سپرد و تاریخ نفس هایش را به بند می کشد ، و کلمه ها با دل شکستگی برون می تراود و با زمزمه ناقه ها در می آمیزد.
- و هنگام که به سوی مدین حرکت نمود گفت: باشد که پروردگارم به راه راستم رهنمون گردد.
- این راه کمین گاه خطر است ، اگر چه آن را به راهی دیگر واگذارد.