کشکول های لبریز از غذا ، و کیسه های آکنده از همیان های زر و سیم را برداشت و شروع کرد کوچه های مدینه را بکاود. از پیچاپیچ چند کوچه گذشت..بر آستان خانه ای که در آستانه فرو ریختن است، ایستاد.. نقاب خود به چهره فروکشید. اکنون چون شبحی از اشباح شب یا یکی از اسرار تاریکی به نظر می آمد.. مقداری روغن و اندکی آرد گذارد و .. از دهلیز کوچک همیانی پر از پول درون خانه افکند ..سپس در زد و .. خود پیش از آن که در گشوده شود.. به سرعت گام هایش افزود و کوچه های تیره او را در آغوش خود پنهان کردند.