نکند در مأموریتش شکست خورده است.. او سفیر حسین به کوفه پایتخت مجد از دست رفته است. مردانی که بر سر خیزش و انقلاب به او دست بیعت سپردند، کجایند؟ ..آن همه شمشیرها و زره ها ، و آن کلماتی که چون برق های آسمانی و با طنینی رعد آسا همراه بود، کجاست؟!
چگونه سپاهی که از بیست هزار نفر افزون بود، به موش هایی هراسان تبدیل شد که با ترس و لرز در لانه ها می خزند.. لانه هایی که در سوراخ زمین حفر شده است؟!
اندیشید که با آوایی بلند بانگ بر آرد: یا منصور أمت؛ شعاری انقلابی .. و به یاد بدر..شاید آنها از نو در اطرافش گرد آیند.. شاید آنها دگر بار چون طوفان شتابان برای محاصره کردن قصر ظلم وزیدن گیرند.. ولی آنها که او را در روشنای روز رها کردند ، چگونه باشد که در دل تاریکی بازگردند؟ آیا پنداری آنها که در شعله نگاه خورشید گریخته اند ، در تاریکی گیسو فروهشته شب ، باز خواهند گشت؟